آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دلتنگی هایم در نبود تو
خدایا خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها
یا به قدرت بیکرانت دستانم راتوانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن یک شنبه 26 تير 1398برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : سلوکی
وقتی كه تنهایی میاد حس میكنم كه بی كسم ترانه هام می سوزن و بریده میشه نفسم ثانیه ها نمیگذرن هیچ موقع فردام نمیاد دلم میگه زندگی رو با این همه درد نمیخواد بس آخه چقدر میخوای منو به بازی بگیری كاشكی كه راحتم كنی بگی الهی بمیری بی رحمی عادتت شده دست خودت نیست میدونم آخر یه روز میری و من تو حسرت تو میمیونم دست خودت نیست میدونم لعنت به اون دل سیات نفرین به این بخت بدم سیاه شده روز و شبم اسیر و در به در شدم قصه ما را هركسی می خونه میگه شاعره واسه نوشتن دروغ دستاش همیشه حاضره بسه آخه چقدر میخوای منو به بازی بگیری كاشكی كه راحتم كنی بگی الهی بمیری بی رحمی عادتت شده دست خودت نیست میدونم اخر یه روز میری و من تو حسرت تو میمونم شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 12:20 :: نويسنده : سلوکی
وقتی می آی صدای پات از همه جاده ها می آد انگار نه از یه شهر دور كه از همه دنیا می آد تا وقتی كه در وا می شه لحظه دیدن می رسه هر چی كه جاده ست رو زمین به سینه من می رسه آهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ای كه تویی همه كسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی می خوام می رسم وقتی تو نیستی قلبمو واسه كی تكرار بكنم گلهای خواب آلوده رو واسه كی بیدار بكنم دست كبوترای عشق واسه كی دونه بپاشه مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه ای كه تویی همه كسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی می خوام می رسم عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو نه من تو را واسه خودم نه از سر هوس می خوام عمر دوباره منی تو رو واسه نفس می خوام ای كه تویی همه كسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی می خوام می رسم
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 11:10 :: نويسنده : سلوکی
دوستت دارم بی آنکه مرا دوست بداری.دوستت دارم حتی اگر به چشمان خیسم بخندی و بی خیال این باشی که دلم شکسته است.دوستت دارم حتی اگر دلت سنگ باشد.عزیزم باور کن من به تو نیازمندم.مرا باور داشته باش حتی برای یک لحظه هم که شده قلب من را با تمام وجودت حس کن.تا تنهایی دوباره به ویرانه دلم نیامده تو بیا و قاب عکس زیبایت را در انجا بگذار. دنیا رو بد ساختند:کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد.کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمیداری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تودوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمیرسند و این رنج است به کدامین جرم حکم صبر برای من صادر شد؟
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : سلوکی
رو ساحل سرخ دلت اسم كسی رو حك نكن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم یه لحظه با تو بودنوبه عمر دنیا نمی دم همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : سلوکی
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار تو حسرت نبودنت... من با خیالتم خوشم... با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم... کوله بارم پره حسرت... تو دلم یه دنیا درده مثل آواره ای تنهام تو خیابونی که سرده.... تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره.. آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم بی تو دنیا رو نمیخوام شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : سلوکی
لحظه لحظه تو رو خواستن ولی تو منو ندیدی به تو تکیه داده بودم ولی تو ز من بریدی. چند باری گذاشتی رفتی هر دفعه با یه بهونه منو تنها جا گذاشتی تو این وحشی زمونه. آرزومو به تو گفتم که بشی سنگ صبورم اما حیف دل تو سنگ شد زد به شیشه ی غرورم . دیگه با درگاه عشقت ندارم راز و نیازی واسه من یه لحظه خوب بود تا بشم یه عمری راضی . شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 9:27 :: نويسنده : سلوکی
شبیه باد پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ واین یعنی در این اندوه می میرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی گیرد
و برف نا امیدی برسرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق از دلبستگیهایم
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم
همیشه باتوبودن های من دیری نمی پاید
و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی آید
تمام لحظه هایم پراز تکرار بی رحمیست
چگونه می توان با این همه نامهربانی زیست
ببین دلتنگ دلتنگم از این بی حاصلی لبریز
و این را خوب می دانم که می پوسم در این پاییز
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : سلوکی
|